اکسپرسیونیسم چیست و هنرمندان این سبک چه کسانی هستند؟
- رضا رجب پور
- 1398/6/16
- 0 دیدگاه
اکسپرسیونیسم یا هیجاننمایی، مکتبی هنری است که در مقابل جنبش امپرسیونیسم و رئالیسم شکل گرفت. در نقاشی اکسپرسیونیسم احساس و هیجان حرف اول را میزند و بر واقعگرایی برتری دارد.
در دایرهی هنر واقعگرایی، واقعبینی و عینیت حرف اول را میزند. برای مثال، موضوع یک هنرمند یک ظرف از میوه است. برخی تمایل دارند یک نقاش میوه را به دقیقترین شکل ممکن با تمامی نقصها و انحناهای آن به تصویر بکشد. اما داستان در مورد هنرمندانی که تمایل به بیان احساسات خود بهطور واقعی در اثر ندارند، چیست؟ آیا ذهنیت موجب کنار گذاشته شدن یک اثر هنری از گالریها و موزهها میشود؟ اجازه دهید نقاشی جیغ، اثر ادوارد مونک، یکی از پیشگامان مکتب اکسپرسیونیسم پاسخ این پرسش را بدهد.
جیغ - ادوارد مونک
وقتیکه از اکسپرسیونیسم صحبت میکنیم، به دنبال چه مفهومی هستیم؟ درحالیکه مکتب امپرسیونیسم و آثار هنرمندان امپرسیونیست نظیر کلود مونه و پیر آگوست رنوار به دنبال به تصویر کشیدن نور، حرکت و رنگ، به شکل دقیق در یک اثر دوبعدی، هستند، اکسپرسیونیست اهمیت چندانی به واقعگرایی نمیدهد.
در عوض، اکسپرسیونیسم شخصیت و احساسات را در ظاهر یک اثر به نمایش میگذارد و ماده و دقت کمترین اهمیت را برای آن دارد. درواقع، واژهی اکسپرسیونیسم توسط تاریخنگار اهل چک، آنتونیون ماتیچِک (Antonin Matějček)، در سال ۱۹۱۰ بهمنظور بیان جنبهی مخالف امپرسیونیسم، خلق شد.
همهی ما میدانیم که یافتن یک اثر هنریِ فاقد هرگونه احساس و هیجان بسیار دشوار است. اشتیاق یک هنرمند برای خلق یک اثر از احساسات مثبت و منفی وی نشات میگیرد. هنرمندان اکسپرسیونیست آن احساسات و هیجانها را در آثار خود به تصویر میکشند و تفاسیر عاطفی و هیجانی خود را نسبت به هر حس دیگری برای بیان هدف واقعی موضوع خود ارج مینهند. اکسپرسیونیسم با کنار زدن قرنها سبک هنری سنتی، موجب تغییر تمام چشمانداز هنر مدرن شده و الهامبخش شمار فراوانی از هنرمندان قرن بیست و یکم، بهمنظور رها کردن عواطف در آثارشان، است.
اما مکتب اکسپرسیونیست چگونه شکل گرفت؟
ترکیب بندی ۵ - واسیلی کاندینسکی
پلی بر فراز آب های امپرسیونیست: ریشه های اکسپرسیونیسم
در ابتدای قرن بیستم در اروپای غربی، جامعه با سرعت بالایی در حال تکامل بود. موج صنعتی شدن با ابتکاراتی در جهان ارتباطات و ساختوساز، تمام قاره را فرا گرفته بود و حسی از ناآرامی را در میان عموم برانگیخت. رشد وحشتناک فناوری و شهرسازی در شهرهای بزرگ، با خود حسی از انزوا و عدم ارتباط با جهان طبیعی را به همراه داشت. قابلدرک بود که این عواطف و نگرانیها به هنر آن دوران هم نفوذ کنند.
دو گروه هنری که اکسپرسیونیسم را خلق کردند، در اوایل قرن بیستم در آلمان شکل گرفتند. ما امروزه این دو گروه را به نامهای «پُل» و «سوارکار آبی» میشناسیم. ۴ دانشجوی معماری در شهر درسدن به نامهای فریتز بلِیل، اریک هِکِل، کارل اشمیت روتلوف و ارنست لودویگ کِرکنِر یک گروه هنری اشتراکی را خلق کردند که پل (Die Brücke) نام گرفت. آنها میخواستند تا از طریق تحریک واکنشهای هیجانی شدید نسبت به اشکال، رنگها و ترکیبات غیرطبیعیِ الهامگرفتهشده از جهان مدرن، نقش یک «پل» را برای آیندهی هنر ایفا کنند.
آثار آنها شباهتهایی با جنبش فوویسم (Fauvism) در فرانسه به رهبری هنری ماتیس (Henri Matisse) داشت که در آثار خود از رنگهای روشن و اشکال بیقاعده برای بیان عواطف خود استفاده میکرد.
خیابان، درسدن - ارنست لودویگ کرشنر
در هنگام تأسیس این گروه، پُل بهعنوان «واکنشی جوان و پرطراوت به قرنها واقعگرایی» در هنر تفسیر میشد. بیانیهی این گروه در سال ۱۹۰۶ بر روی یک تکه چوب حجاری شد. پل در این بیانیه نوشت: «ما با باور به تکامل دائمی در نسل جدید خالقان آثار و همچنین تحسینکنندگانشان، تمامی جوانان را به حضور در این جنبش دعوت میکنیم. بهعلاوه، ازآنجاییکه آینده به دست جوانان میافتد، ما سعی در کسب آزادی این جنبش و زندگی برای خود در تقابل با قدرتهای قدیمیتر و مستحکم داریم. هرکسی که چنین آثاری خلق میکند، یکی از ماست.» از طریق این بیانیه، هنرمندان جوان اروپای غربی موظف به خلق جنبش هنری جدیدی به نام اکسپرسیونیسم شدند.
هنرمندان گروه «پل» عمدهی تمرکز خود را صرف به تصویر کشیدن هرجومرجهای گستردهی شهرسازیهای جدید در اطراف خود کردند و تصاویری از شهرها را با قلههای ناهموار و اغراقآمیز و رنگهای پرشور کشیدند. گروه پل مرزها را نسبت به جنبش فوویسم بیشتر کنار زد و فرهنگ آلمانی زیرزمینیِ کلوپهای شبانه و فساد طبقهی پاییندست را وارد هنر کرد، درحالیکه همچنان حس شخصی خود از هیجان و ناآرامی را بیان میداشت.
گروه دوم، موسوم به سوارکار آبی که نام خود را از نقاشی واسیلی کاندینسکی گرفته بود، در سال ۱۹۱۱ در مونیخ شکل گرفت. این گروه هنری از مهاجران روسی نظیر کاندینسکی، الکسی فون جاولنسکی و ماریان فون وِرِفکین و هنرمندان آلمانی نظیر فرانتز مارک، آگوست ماک و گابریل مونتر تشکیل شد. نقاشی کاندینسکی بهعنوان نام این گروه انتخاب شد، زیرا این اثر تصویری از یک سوارکار بود که از واقعیت بهسوی قلمروی غیرمادی و عاطفی میتاخت.
سوارکار آبی - واسیلی کاندینسکی
اگر نقاشی کاندینسکی چنین رازی را برملا نمیساخت، هنرمندان گروه سوارکار شیفتهی تعبیر معنوی آن در تقابل با جنبهی مادی آن میشدند. درحالیکه سبکهای آنها متفاوت بود، علایق آنها به سمت توحش و بدویت میرفت و چشمانداز عاطفی در آثار آنها دیده میشد.
گروه سوارکار در تقابل با گروه پُل، نیروی عظیمی در توسعهی اکسپرسیونیسمِ انتزاعی بود. اکسپرسیونیسم و هنر انتزاعی هردو واقعگرایی را نفی میکردند و تلاش داشتند تا عواطف و هیجانات را منتقل کنند؛ بااینحال، اکسپرسیونیسم حسی از شکل و نمادگرایی را حفظ میکرد، درحالیکه هنر انتزاعی همهی تصاویر قابلتشخیص را دور میریخت. گروه سوارکار آبی این ایدهها را باهم ادغام کرد و شاخهای کاملاً جدید از اکسپرسیونیسم ساخت که تا به امروز بر هنر مدرن اثرگذار است.
با شروع جنگ جهانی اول، دو گروه سوارکار آبی و پل منحل شدند اما میراث آنها تا به امروز پابرجا ماند. همانطور که در ادامه خواهید دید، اکسپرسیونیست همچنان به رشد محبوبیت خود ادامه میدهد و هنوز هم در قرن ۲۱ طرفداران زیادی دارد.
باستیل - مارک شاگال
اکسپرسیونیسم در قرن های ۲۰ و ۲۱
از بدو پیدایش اکسپرسیونیسم تا به امروز، هنرمندان تمرکزِ این جنبش بر جذب عواطف از طریق تصویرسازیهای مهیج را پذیرفتهاند. در ادامه به معرفی ۳ هنرمندی خواهیم پرداخت که در طول ۱۰۰ سال گذشته، انرژی اکسپرسیونیست منحصربهفرد خود را به لحظات متفاوت وارد ساختهاند.
مارک شاگال
اگر قویترین احساسات را رتبهبندی کنیم، بسیار دشوار است که عشق را در صدر آن قرار دهیم. اما چگونه میتوان چیزی به پیچیدگی عشق را به روی بوم نقاشی آورد؟ در بیان مارک شاگال (Marc Chagall)، این هنرمند روس تبار، در زندگی ما یک رنگ واحد بهمانند رنگ موجود در جعبهی رنگ هنرمندان وجود دارد که معنی زندگی و هنر میدهد. این رنگِ عشق است.
زن سیرک باز - مارک شاگال
شاگال پس از فرار از زندان هنرمندان یهودی در سن پترزبورگ و تحصیل در رشتهی هنر در پاریس در اوایل قرن بیستم، به زادگاه خود در ویتبسک (Vitebsk) در روسیه بازگشت و به توسعهی سبک اکسپرسیونیست خود پرداخت. شاگال هر آنچه را که از هنرمندان جنبش اکسپرسیونیسم و فوویسم یاد گرفته بود، به کار بست و فراتر از سنتهای آنها به هدایت ناخودآگاه و ترک قالبِ واقعگرایی بهمنظور خلق احساسات ناب از طریق آثار هنری خود پرداخت.
بخش اعظم الهامات شاگال به همسر وی، بلا روزنفلد (Bella Rosenfeld)، مربوط میشد. پس از مرگ وی، دیگر روابط شاگال در طول زندگیاش به منبع الهامی برای او بدل شدند. درحالیکه آثار او، برخلاف پذیرش کامل انتزاع، همچنان ارتباط با ظاهر و قالب را حفظ میکردند، استفادهی شاگال از رنگهای روشن و پرطراوت و تکنیکهای متعدد، عواطف و هیجانات وی را مشهود میساختند.
شاگال بارها تصریح کرد که ایمان و اعتقاد او به عشق منبع اصلی الهام وی در آثارش بوده است. او یکبار گفت: «تنها عشق است که مرا به هیجان وامیدارد و من تنها با موضوعاتی ارتباط برقرار میکنم که حول محور عشق میگردند.»
دایره سرخ - مارک شاگال
پیتر مکس
اکسپرسیونیسم را میتوان در تمام آثار هنر عامهی آمریکایی و هنر بصری دههی ۱۹۶۰ نیز یافت. با وجود عواطف فراوانِ موجود در آن عصرِ سیاسیِ آمریکا، هنرمندان از هنرشان برای بیان خود استفاده کردند. بهتر است بگوییم که معدود هنرمندانی در اکسپرسیونیسم دههی ۶۰ بیشتر از پیتر مکس تأثیرگذار بودند.
خانوادهی مکس در طول سالهای رشد او مسافرتهای فراوانی داشتند. زندگی در آلمان، چین و بروکلین، قبل از شروع زندگی جوانی، مکس را بهسرعت با هنری آمیخته ساخت که همهجا به دنبال وی میآمد. مکس از همان سنین جوانی شیفتهی چگونگی تعامل رنگ و صدا شد و تابلوهایی خلق کرد که موضوعات شنیداری را از طریق رنگ بیان میکردند.
در دههی ۱۹۵۰ و مصادف با مهاجرت مکس به بروکلین بود که او برای اولین بار توانست پیوندی میان عشق خود به فرهنگ عامهی آمریکایی با هنرش ایجاد کند و به پیشگام جنبش نئو-اکسپرسیونیست تبدیل شود. مکس در سال ۱۹۶۱ یک استودیوی طراحی گرافیکی را همراه با دوستانش دایر کرد و تحسین همگان را به خاطر آثار اکسپرسیونیستِ توهمزای خود، سرشار از انتزاع و هیجانِ خام، برانگیخت.
آثار مکس بهمانند اکثر هنرمندان هنر عامه و طراحان گرافیکی، محدود به گالریها یا موزهها نمیشد. میتوان بسیاری از آثار وی را در پوسترهای فیلمها، بیلبوردها یا بر روی دیوارهای خوابگاههای دانشجویی یافت. کار هنری وی در این دوره به حدی فراگیر شد که مکس درواقع به آهنگ هیجانی دههی ۱۹۶۰ از طریق هنرش جهت میداد.
منشور صفر - پیتر مکس
لبو
دیوید لو باتارد (David Le Batard)، موسوم به لِبو (LEBO)، که مشعلدار اکسپرسیونیسم مدرن است، هنر فولکلور، نقاشیهای کمیک و تأثیرات گرافیتی را بهمنظور خلق اثر خود با نام «اکسپرسیونیسم کارتونیِ پستمدرن» ادغام میکند.
لبو، بهعنوان فرزند مهاجرانی کوبایی، از همان سالهای اولیه با هنر کوبایی احاطه شد و آثار آتی وی به طرز شدیدی تحت تأثیر این هنر قرار گرفت. او نیز بهمانند اکثر بچهها شیفتهی کارتون بود و این اشتیاق را در هنر خود بروز داد و به خلق آثار گرافیکی با سبکها و رنگهای مختلف پرداخت.
لبو ورای تمامی این تعاریف، یک داستانسرا نیز است. او صرفاً بهجای بازتولید آثار مصور، به خلق دوبارهی داستانهای هیجانی از طریق تصویرسازی و خوشنویسی انتزاعی میپردازد.
این ارتباط با داستانسرایی، حجم عظیمی از تحقیقات برای دستیابی به واکنشهای هیجانی موجود در آثار وی را میطلبد. او میگوید: «در حیطهی بخش داستانپردازی و جنبهی رواییِ کاری که من انجام میدهم، تحقیق نقش عمدهای دارد.»
اینجا یک مکان مقدس است - لبو
لبو بهعنوان یک باورمند متکبر به این نظریهی پستمدرن که تاریخ همچنان ادامه داشته و فرهنگ هیچ حد و مرزی ندارد، در آثار خود به نمایش داستانسراییهای میان-فرهنگی از طریق ترکیبات پرشور و اکسپرسیونیست خود میپردازد.
او میگوید: «این سبک مربوط به کشف شباهتها و تحقیق پیرامون آنها و موضوعاتی است که من میخواهم زندگی خود را با آنها پر کنم؛ به همین خاطر این عشق و معنویت است که من تصور میکنم میخواهم بیشتر در مورد آنها صحبت کنم.»
همانطور که میدانیم، هنر بدون احساس وجود ندارد. هنرمندان سعی دارند تا روشی را برای بیان احساسات خود پیدا کنند و بینندگان به این خاطر جذب آثار آنها میشوند که این احساسات و هیجانات مشترک هستند.
هنرمندان اکسپرسیونیست این ارتباط و بازخورد از مخاطبین را به بیان پیتر فرامپتون به دست میآورند: «آیا شما هم آنچه را که ما احساس میکنیم، حس میکنید؟»
۹ پاسخ از ۱۰ پاسخ به این پرسش «بله» بوده و است.
از میان فصول - لبو
{{totalCount}} دیدگاه